من از همین حالا دلتنگ کودکی هایت میشوم
از تو گفتن و برای تو گفتن، اینجا هر چقدر هم که صفحات سفید دنیای مجازی رو با لحظه به لحظۀ نفس های تو پرکنم، باز هم سنجاقک رقصان قلم توان به تصویر کشیدن عشقی که تو به زندگی من دادی را ندارد، از آن دمی که پچ پچ نسیم صبحگاهی توی گوش پنچره وجودم می پیچد و صدای پای خورشید خواب را از چشمانم می رباید تا آن هنگام که بانوی سیه زلف شب آسمان را به رنگ چشمانت بیاراید و نور مهتابی نگاهش را گنج صورت ماهت بتاباند من در خیابان بلند زندگی کنار تو ، چسبیده به تو قدم می زنم و غزل خاطره هایمان را اینجا می سرایم برای روزهای دلتنگیمان... بزرگتر شدی (البته از نظر جثه خیلی تفاوت نکردی) نشونشم کارهای بزرگتر و جدیدتری که انجام میدی. تماشا کردن تو برای ما...
نویسنده :
سپیده ماماي سپنتا
14:52