سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

من از همین حالا دلتنگ کودکی هایت میشوم

از تو گفتن و برای تو گفتن، اینجا هر چقدر هم که صفحات سفید دنیای مجازی رو با لحظه به لحظۀ نفس های تو پرکنم، باز هم سنجاقک رقصان قلم توان به تصویر کشیدن عشقی که تو به زندگی من دادی را ندارد، از آن دمی که پچ پچ نسیم صبحگاهی توی گوش پنچره وجودم می پیچد و صدای پای خورشید خواب را از چشمانم می رباید تا آن هنگام که بانوی سیه زلف شب آسمان را به رنگ چشمانت بیاراید و نور مهتابی نگاهش را گنج صورت ماهت بتاباند من در خیابان بلند زندگی کنار تو ، چسبیده به تو قدم می زنم و غزل خاطره هایمان را اینجا می سرایم برای روزهای دلتنگیمان... بزرگتر شدی (البته از نظر جثه خیلی تفاوت نکردی) نشونشم کارهای بزرگتر و جدیدتری که انجام میدی. تماشا کردن تو برای ما...
31 تير 1393

آلوچه خوشمزه ما و .....

تمام هستی من‏‌‏‌، هستیم ز توست می خندی و من عاشق خنده هاتم و لبخندت برای من نشان از حضور خداست در خانه من   می خندی به دالی کردن های ما ذوق می کنی وقتی برات شعر می خونیم دست می زنی و پا می کوبی وقتی برات حرکات موزون انجام می دیم عین فرفره چهار دست و پا دنبالمون می کنی وقتی دنبال بازی می کنیم تا متکا میاریم و سرمونو می زاریم روش زودی میای و با صورت می ره تو متکا و شروع می کنی به کشتی گرفتن باهاش عاشق اینی که در حمام و دستشوی باز باشه و بری بشینی اونجا و آواز بخونی دست و صورت کوچولوتو که می شوریم همش میخوای آب بگیری (ای آب بد چرا از دست پسملی من فرار می کنی) تو...
2 تير 1393
1